ما زنان ديالوگ اصلی با مردان را نه از مادر، بلکه از پدر خود میآموزيم. اين متن آغازين را هرگز از خاطر نخواهيم برد. برخورد ما با پدر راهگشای اصلی به دنيای مردان است و سنگبنای زندگی ما در دنيای آينده. ما نقشی را بازی میکنيم که او برای ما در سناريوی زندگی نوشته است. اين ديالوگ را آنچنان با شور و هيجان حفظ میکنيم که بعدها، هنگامی که بالغ شدهايم، ديگر به ياد نداريم که ميتوان آن را مطابق با خواستههای خود از نو نوشت.
فرزندان پسر نيز اولين درس خود در رويارويی با جنس مخالف را از مادر میآموزند. اما مادر برای پسرش چه پيامی دارد؟ در نگاه مادر ميتوان انعکاسی ورای کلمات را خواند که ميگويد: همينطور که هستی، بیعيب و نقصی. مادر بدون قيد و شرط عشق میورزد. پسر از سوی مادر اينگونه اولين پيام را از جنس مخالف دريافت ميکند: مهم نيست که چه قيافهای دارم، مهم نيست که چه میکنم و که هستم. زن/مادر مرا هميشه دوست خواهد داشت. اين سرمايهايست که مادران در دامن پسران خود مینهند.
اين نگاه عاشقانه را دختران نيز از مادران خود دريافت میکنند، اما معنای آن به عنوان يک همجنس قابل مقايسه نيست. عشق پدر اما بسته به شرط و شروط خاصی است و نميتوان آن را مفت و مجانی به دست آورد. پاسخ جنس مخالف تنها میتواند از پدر دريافت شود، به عنوان سرمايهای که زيربنای اعتماد به نفس در زندگی خواهد بود. نگاه مملو از محبت پدر به معنای مقبول افتادن در نظر جنس مخالف است و اگر محبت دختر از سوی پدر به هر دليلی بیجواب بماند، او اين احساس را در هر سلول مغزش به عنوان نفی کردن شخصيت زنانهی خود به خاطر خواهد سپرد.
معمولاً به دو علت پدران از پاسخگويی به عشق دخترانشان عاجز هستند. يا نمیتوانند و يا نمیخواهند. نمیخواهند چون از بالغ شدن و پذيرش مسئوليت فراری هستند و آزادی و استقلال خود را در مخاطره میبينند. نمیتوانند چون قادر به ابراز احساسات خود نيستند، رابطهی خود با عواطفشان را از دست دادهاند و سرما و خشکی روانشان را فلج کرده است. گاهی خود را در کار غرق میکنند و به موفقيت شغلی میرسند و برای خانوادهی خود آسايش مادی فراهم میکنند، اما در عين حال ديگر وقتی برای کودکان خود ندارند و دسترسی به آنها به عنوان پدر ممکن نيست. سؤال اينست که علت و معلول در اين وضعيت کجا قرار گرفتهاند. شايد اينگونه پدران خود را برای مسائل مادی به آب و آتش میزنند تا ناچار به خرج کردن سرمايهی عاطفی نباشند و در نهان وجدان خود را تسکين دهند.
همسران چنين مردانی همانگونه از کمبود عشق و محبت رنج میبرند که کودکانشان. اين زنان اگر در کنار شوهر خود بمانند پژمرده و افسرده میشوند. روانشان تشنهی محبت و توجه است و احساس ميکنند که بيوه يا مطلقه هستند، در حالی که يک زن بيوه و يا جداشده از همسر در بعضی موارد دست کم استقلال خود را دوباره به دست میآورد و میتواند زندگی خود را از نو آغاز کند. اما برای جلوهی شور زندگی و عواطف سرکوبشدهی چنين زنانی تنها يک راه باقی میماند و آن توجه و علاقه نسبت به فرزندانشان است.
معنی اين وضعيت برای فرزند پسر چيست؟ او میتواند تنها با وجود خود پژمردگی روح مادر را تسلی بخشد و زندگی خالی و غمانگيز او را پر از شادی کند. پسر ناخودآگاه میانديشد: «هرآن که نگاه مادر مرا دربرمیگيرد، غرق خوشبختی میشود. من به زندگی او رنگ و جلا میبخشم.» اين همان چيزی است که به مردان اعتماد به نفس خارقالعادهی آنان را میدهد، به دور از شک و ترديد یا حتی نگاه منتقدانه به خود. همینطور که هستم، حرف ندارم! سرمایهی مادرانه به مرد قوت میبخشد و او را قادر میکند که بجنگد، رقابت کند و حتی ببازد. احساس درونی مرد به او میگوید که يک بازنده نیست، پس اگر باخت هم اشکالی ندارد. همین قوت قلب مادرانه است که مردان را قادر به دستیابی به بالاترین مقامها و درجات میکند. چشم و چراغ مادر، جگرگوشهی مادر، من بزرگترینم، بهترین... خودپسندی خاص بعضی از مردان صفتی است منحصر به این جنس.
در برابر این وضعیت میبایستی وزنهای متقابل در رفتار پدران با دخترانشان باشد: همینطور که هستی خوبی و سزاوار عشق. تنها در این صورت اعتماد به نفس بی حد و حصر مردان در برابر شخصیت قوی و همسنگ زنان قرار میگرفت و بین آنان رقابتی سالم و دوشادوش به وجود میآمد.
اما دختران کوچک اغلب با موقعيتی روبهرو هستند که آن را به سختی درک میکنند. وقتی مادران از رابطهی زناشويی خود در رنجند، ناخودآگاه با دختران خود نوعی سنگر عاطفی بر پا میکنند که از درد مشترک تشکيل شده است: مرد خانه به ما محبت نمیکند و ما هر دو بابت اين موضوع غمگينيم. در اين صورت محبت مادر نسبت به دختر نوعی همدردی و تسلا است، نه تأييد شادمانهی شخصيت او. غير از اين، دختر هر روز مشاهده میکند که مادر سيراب محبت پدر نيست و با اين حال در کنار اين چاه خشک و بیآب میماند. اغلب مادر در نهان و غيرملموس پدر را تحقير میکند. شايد تنها نشانهء اين تحقير و تنفر يک نگاه، يک تن صدای خاص باشد، اما از چشم فرزندان دور نمیماند.
مادر اما با اين حال در کنار پدر میماند، مثلاً چون متارکه در جامعه کاری ناشايست به حساب میآيد، يا به دلائل مادی يا خانوادگی. شايد هم چون به اندازهی کافی دارای شخصيتی محکم و معتمد به نفس نيست و اينگونه خودآزاری را به تنها ماندن ترجيح میدهد. اين علتها برای دختربچه قابل فهم نيستند. او تنها میبيند که مادر در کنار پدر رنج میبرد و با اين حال میماند و تحمل میکند و حتی بندهوار در خدمت پدر کوشا است. دختر پدر را بعد از مدتی از ورای عينک مادر میبيند و اينگونه رابطه را عادی میپندارد، وضعی که بر روابط آيندهی خود او تأثير جبرانناپذيری خواهد داشت.
اين تئوری که مادران به رابطهی دختران خود با پدرانشان حسادت میکنند در بعضی موارد صحت دارد. چنين دختری ممکن است پدری ضعيف داشته باشد که از ترس مادر جرأت ابراز عشق مستقيم و بیپرده نسبت به او را ندارد. اين دختر هميشه اين احساس را دارد که پدر در عشق به او خيانت کرده است و اين باعث جراحتی عميق در روان او میگردد. اين دختران ممکن است در آينده تبديل به همان زنان بعدی شوند که به عنوان معشوقهی پنهانی دوباره با موضوع خيانت مواجه خواهند بود. آنها در چنين رابطهای دندان بر جگر میگذارند و انتظار میکشند تا روزی معبودشان علناً و بیمحابا به آنها ابراز عشق کند. گاهی اين انتظار بینتيجه سالها به درازا میکشد.
بیعلاقگی پدر در ذهن دختر به عنوان عيب و نقص ضبط میگردد. کودک ارزش خود را در آيينهی رفتار والدين با خود بازميابد و هنگامی که اين پاسخ منفی باشد، تنها يک معنی در ضمير او حک میشود: همينطور که هستم، ناقص و معيوبم. اين تصور بعدها زمينهی کمبود اعتماد به نفس مختص زنان خواهد بود. کمتر زنی از خود کاملاً و بدون ترديد راضی است، به خصوص در برابر جنس مخالف. زنان اغلب معتقدند که به اندازهی کافی زيبا نيستند. در مقابل مردان نيز به ندرت تصوری واقعگرايانه نسبت به شکل و قيافهی خود دارند. معمولاً برايشان قابل تصور نيست که ممکن است مورد پسند زنان قرار نگيرند! انگار که هنوز نگاه تحسينآميز مادر را احساس میکنند.
تعداد زيادی از زنان با شوق و تحسين دربارهی پدر خود سخن میگويند، اما شخصيت خود آنها دقيقاً مخالف چنين تصويری است. با چنين پدران پرمحبت و خوبی میبايست اين زنان اشخاصی معتمد به نفس و محکم و قوی باشند. اما اگر با دقت به گذشتهی آنها بنگريد خواهيد ديد که اينان تنها دختربچگانی هستند که در برابر مجسمهی پرابهت پدر زانو زدهاند و او را عبادت میکنند. با اينکه مجسمه جواب نيايشها و عشقورزيدنهای آنها را هرگز نداده است، سعی میکنند که واقعيت را بهتر از آنچه که هست جلوه دهند، چرا که درد و رنج ناشی از پذيرش حقيقت خارج از تحملشان خواهد بود.
* * *
به دوران کودکی بازمیگرديم و از خود میپرسيم که اگر از سوی پدر پاسخ مثبتی برای احساسات دختر وجود نداشته باشد، تأثير آن بر اين کودک چه خواهد بود؟ دختربچهای را مجسم کنيد که قلب کوچکش مانند يک شکوفهی بزرگ تا آخرين حد باز شده است و لبريز از عشق و محبت نسبت به والدين است. او به خصوص پدر را میپرستد و او را بزرگترين، قويترين و داناترين فرد روی زمين میداند. البته بايد توجه کرد که اين عشق جنبهی جنسی ندارد و عميقاً روحی و احساسی است، به خصوص که در اين سنين معمولاً قوهی جنسی هنوز رل مهمی بازی نمیکند.
اگر اين همه عشق بیجواب بماند، دختر چه احساسی دارد؟ در مرحلهی اول گيج میشود و قدرت درک وضعيت را ندارد. شايد حتی بيمار شود و پرستاريش توسط مادر مرهم ناچيزی بر زخم او باشد. دختر کوچکی را میشناختم که پدری سرد و بیاحساس داشت و هر بار که بیاعتنايی او روبهرو میشد به فاصلهی چند دقيقه به حملهی آسم مبتلا میگشت. انگار که میخواست با زبان بیزبانی بگويد: اگر به من توجه نکنی، ديگر نفس نخواهم کشيد تا بميرم! آنوقت به بهشت میروم، جايی که پدر ديگری خواهم يافت. پدری که به من عشق بورزد.
واکنش کودک هر چه که باشد، مهمترين نکته در حافظهی او ثبت شده است: من ارزش عشق ندارم، پس ارزشی ندارم. مانند کسانی که دست يا پايشان را از دست میدهند و تا مدتها در عضو قطع شده هنوز احساس خارش يا درد میکنند، دختر نيز تا مدتها گزند از دست دادن محبت پدر را احساس خواهد کرد و قادر به جبران اين فضای خالی و تخمين ارزش واقعی خود به عنوان انسان نخواهد بود.
اين يکی از نيازهای اوليهی همهی کودکان است که میخواهند مورد محبت و توجه واقع شوند. توانايی برای ابراز عشق در دوران کودکی تکامل پيدا میکند، مانند رشد جسمی. چرا که يک کودک میخواهد عشق بورزد، آن هم نه نصفه و نيمه، بلکه از صميم قلب، از ته دل و با بازوانی گشاده! اما اگر پدر از نظر عاطفی قابل دسترس نباشد؟ خانمی به من میگفت: وقتی پدرم از سر کار میآمد خانه مانند گورستان میشد. مادرم ما بچهها را به گوشهای میبرد و التماس میکرد که سر و صدا نکنيم تا مزاحم پدر نشويم. پدر بعد از صرف غذا روزنامهای را باز میکرد و سرگرم خواندن میشد. من و خواهران و برادرانم تنها میتوانستيم از دور او را نظاره کنيم.
چنين دختری معمولاً به اين آسانی نااميد نمیشود. احساساتش عميقاً جريحهدار شده است، اما هنوز اميد دارد که معجزهای بشود و مورد عنايت پدر قرارگيرد. با اينکه از گوشهی چشم شکست و نااميدی مادر را نظارهگر بوده است، هنوز برای عشق پدر میجنگد.
اکثر قريب به اتفاق کودکان ناظرانی هوشمند و دقيق هستند. در سالهای اول کودکی ديدن و تقليد جزو مهمترين سرچشمههای آموزش است. بدون شک هر کودکی ناخودآگاه به محيط اطراف خود مینگرد و هر چه را که میبيند و احساس میکند به بانک اطلاعاتی مغزش میسپارد. همين آموزشها تعيينکنندهی رفتار او در بزرگسالی خواهند بود، چه بخواهد و چه نخواهد.
دختری که برای به دست آوردن محبت پدر تلاش میکند مسلماً رفتار او را با دقت مشاهده میکند و واکنش او را در برابر وضعيتهای مختلف به خاطر میسپارد. او میبيند که پدر در برابر بعضی از اشخاص و وضعيتها بیتفاوت است، اما مثلاً هنگام تماشای مسابقهی فوتبال ناگهان سرشار از هيجان میشود، يا با تحسين به صورت و بدن فلان خوانندهی زن را مینگرد، يا با تمرکز و انرژی در بحثی با موضوعی خاص شرکت میکند. دختر نقطهی تمرکز و تمايل پدر را با دقت تجزيه و تحليل خواهد کرد و به تخمين شانس خود برای جلب توجه او خواهد پرداخت.
سه امکان مختلف برای چنين دخترانی وجود دارد. در مورد اول دختر جزو گروه «دختران پسنديده» است، يعنی از طريق رفتار خوب و شايسته و يا زيبايی و پاکيزگی برای به دست آوردن محبت پدر تلاش میکند. او با «ديده شدن» عليه احساس وحشتناک «ناديده گرفته شدن» و «فراموش شدن» میجنگد. من پسنديده میشوم، پس هستم.
در مورد دوم دختر به گروه «دختران موفق» تعلق دارد و هدفهايی را در نظر میگيرد که احتمالاً مورد توجه و علاقهی پدر قرار خواهند گرفت. او تمام قدرت و انرژی خود را به کار میگيرد تا در اين زمينهها به پيروزی برسد. من موفق میشوم، پس هستم.
گروه سوم «دختران سرکش» هستند که با لجبازی و مقاومت در برابر پدر سعی در برانگيختن توجه او را دارند. چنين دخترانی با پدر نبرد میکنند، طرز فکر او را زير سؤال میبرند و او را به زور وادار میکنند که وجود آنها را بپذيرد. من میجنگم، پس هستم.
دختری که به دنبال جلب علاقه و توجه پدر است آنگونه استراتژی را انتخاب خواهد کرد که برای تواناييهای او مناسبتر باشد. اگر دختری پرانرژی است و بیعلاقگی پدر بيشتر خشم او را برمیانگيزد، رل «دختر سرکش» را بازی میکند. دختری که آرام و سربهزير و در عين حال باهوش و پراراده است، جزو «دختران موفق» خواهد بود، همينطور دختری که دارای استعداد ورزشی بوده و احتمال موفقيتش در اين زمينه زياد باشد. واضح است که دختران دارای حسن و جلوهی فيزيکی شانس خود را به عنوان «دختر پسنديده» خواهند آزمود. و مسلماً دخترانی هستند که همزمان از دو يا سه امکان مختلف استفاده خواهند کرد. ضمناً خلق و خو و علائق پدر نيز در انتخاب استراتژی دختر بیتأثير نيستند.
دختران پسنديده
مسلم است که بالاترين درجهی توجه و علاقهی مردان جلب زيباييهای فيزيکی زنان میشود. به همين دليل بسياری از فرزندان مؤنث به طور سيستماتيک غرق بازی کردن نقش «دختران پسنديده» میشوند. اين تکامل در سن دو يا سه سالگی شروع میشود و گاهی يک عمر در ضمير زن جا خوش میکند. درست است که گاهی تقليد کورکورانه از مادر باعث پوشيدن کفشهای پاشنهبلند او و استفاده از لوازم آرايشش میشود، اما دخترکی که با شوق و ذوق و غرور موهای بافته و پاپيونزدهی خود را نشان پدر میدهد از همين حالا گام در راه جلب توجه او نهاده است. گاهی چنين رفتاری به حساب روحيهی عشوهگری و خلق و خوی زنانه گذاشته میشود که خود را در سنين کودکی نيز عيان میکند. اما ریشهی این عشوهگری تنها تلاش ناامیدانهای برای گرفتن پاسخ از جنس مرد است. محبت مردانه مجانی به دست نمیآيد، پس بايد کوشيد و برای به دست آوردنش تلاش کرد.
بدبختانه اين نشانهها يا باعث سوءتفاهم میگردند و يا اصلاً جدی گرفته نمیشوند. دختر تنها میخواهد که ديده شود، جواب عشق سوزان خود را بگيرد و احساس کند که به موجوديت او ارزش نهاده میشود. تنها واکنش پدر و مادر معمولاً خنده است، اما همين هم برای دختر يک پيروزی کوچک میباشد. او اين الگو را با جديت به خاطر خواهد سپرد و به اين ترتيب زن عشوهگر فردا پا به صحنه نهاده است که تا عمر دارد به اين وسيله توجه ديگران را جلب خواهد کرد. پيری و از دست دادن جلوه و زيبايی برای چنين زنی يک فاجعه خواهد بود: هر چه پيرتر بشوم، کمتر هستم.
يک نوع ديگر اين استراتژی رفتار قابل پسند برای پدر است. چنين دختری هميشه مؤدب و پاکيزه و مطيع است و از اين طريق سعی در جلب توجه پدر را دارد و برای او عاشقانه هزار نوع خدمت میکند: کفشهايش را جفت میکند، شانههايش را ماساژ میدهد، روزنامهاش را برايش میآورد و غيره. در سن بزرگسالی چنين زنانی بندهوار در خدمت شوهرانشان خواهند بود. هنجارهای اجتماعی باعث تشديد اين طرز تفکر میشوند که خدمت به مرد وظيفهی زن و تنها راه جلب و زنده نگه داشتن علاقهی مرد است. اينگونه زنان نيازهای ديگران را به خوبی میدانند و در برطرف کردن آنها کوشا هستند و در عين حال اطلاعی از نيازها و خواستههای درونی خود ندارند.
ناديده گرفته شدن برای يک کودک حتی بدتر از بیارزش بودن است. چنين وضعيتی میتواند برای او به معنی وجود نداشتن و نفی هويتش باشد. کودک رابطه با روان و بدن خود را بيشتر و بيشتر از دست میدهد، چرا که همهی وجود او بستگی به واکنش ديگران در برابر رفتار و گفتارش دارد، نه دنيای درونی خود او. به عنوان مثال، فرض کنید که کودکی دست به صفحهی داغ اجاق میزند. واکنش طبیعی او باید احساس درد و سوزش باشد، که معمولاً هست. در ادامه فرض کنید که پوست دست او بیحس است و نمیتواند به خودی خود حرارت اجاق را بفهمد، اما وقتی که مادر وارد آشپزخانه میشود و با دیدن این منظره ترسان فریاد میکشد، در این لحظه کودک تازه به خطرناک بودن کار خود پی میبرد.
به همین ترتیب افرادی که رابطهی طبيعی با درون و بيرون خود را از دست دادهاند، تنها قادر به معنی کردن هويت خويش در رابطه با واکنش ديگران میباشند. آيينهی تاريک و غبارگرفتهی واکنش عاطفی پدر به معنی خدشهدار شدن تصوير دختر از خود است: همينطور که هستم، ناکافی و بیارزش و ناقص و معيوبم. در هر سلول مغز اين تصور جای گرفته است: يک چيزی اينجا کج است، خراب است، سالم نيست، وگرنه پدر به من اعتنا میکرد، مرا دوست میداشت. چنين زنانی در عنفوان کودکی عادت میکنند که عوامل نابسامانيها را در خود جستجو کنند.
بیشک اين جستجو ناکام نمیماند. انواع آرايش صورت و موها، رژيمهای لاغری رنگارنگ و حتی عمل جراحی روشهای مختلفی برای زدودن عيوب و نارساييها هستند. مسلماً عرف اجتماعی، فشارهای گروهی (جبر همرنگ جماعت شدن)، تبليغات کارخانههای عظيم محصولات بهداشتی و رسانهها عوامل مهمی برای جا افتادن برداشتی خاص از زيبايی هستند. صحبت اما اينجا از زنانی است که نوعی احتياج درونی به پوشاندن عيوب خيالی خود دارند و برای به دست آوردن اين هدف از هيچ کوششی فرونمیگذارند. اين زنان شايد بسيار زيبا و دارای هيکلی هوسانگيز باشند، اما اغلب خود را نازيبا و حتی زشت و کريه میدانند!
يکی از آشنايان من، خانمی بسيار خوشصورت و آراسته، برايم تعريف میکرد: «يک بار از فاصلهی چند متری عکسی روی ميز ديدم و با خود گفتم: عجب خانم خوشگلی! اين عکس کيست؟ وقتی نزديکتر شدم و فهميدم که تصوير خودم است ناگهان شوکه شدم. احساس عجيبی داشتم. آن خانم زيبا در لحظهی تبديل شدن به من بلافاصله زيبايی خود را از دست داد.» تصور زشت و ناقص بودن آنچنان عميق در ضمير اين خانم حک شده بود که هيچ آيينهای قدرت زدودن آن را نداشت.
زنان و دختران پسنديده دارای تصويری منفی از هويت خود میباشند. آنها با تلاش در مورد قبول واقع شدن تمام مردان در واقع سعی در تغییر اين تصوير منفی دارند. حاضرند هر سختی و درد و حتی خرجی را تحمل کنند، بدون اينکه قدمی به هدف خود نزديکتر شوند. چرا که مدتهاست رابطهی طبيعی با بدن و احساسات خود را از دست دادهاند. تنها چيزی که به جا مانده خاطرات ناگوار هستند. جهتگيری آنها تنها و تنها بستگی به واکنش دنيای مردان دارد. اعتماد به نفس نتيجهی برداشتی سالم از هويت فردی است، به همين دليل جای تعجب نيست که اين زنان و دختران کاملاً فاقد اعتماد به نفس میباشند و به سادگی تأثير میپذيرند. زنانی که سالها برای شنيدن پاسخ عشق پدر انتظار کشيدهاند بيشتر انرژی خود را صرف زيبا جلوه دادن، پوشاندن و ترميم بدن و صورت خود میکنند. هر چه باشد، در تصور آنها بودن يا نبودنشان بستگی به نتيجهی همين مرارتها دارد. تمام کوششهای اين زنان تلاشی مذبوحانه عليه فراموش شدن و ناديده گرفته شدن است.
شکست در نبرد عشق پدر میتواند به معنای زخمی کشنده باشد. اگر در دوران کودکی اين نبرد بینتيجه بماند، در دوران بلوغ شانسی دوباره برای التيام زخم به دست میآيد. وقتی که سينهها رشد میکنند و تبديل آرام دختربچه به زن جوان شروع میشود، او ناظر معجزهای بزرگ است: چشمان مردان ديگر با علاقه به سوی او متوجه میشوند! به دنبال پدری دستنايافتنی صفی طويل از جانشينان او ايستاده که هر کدام به نوبهی خود و بدون اينکه بداند بدهکار زن جوان است. زن ناگهان صاحب قدرتی است که از آن ناخودآگاه اما هدفمند سوءاستفاده میکند. عطش جلب توجه، بعد از سالها تشنهی محبت پدر ماندن، آنچنان سوزان است که تنها با طلب و خواهش بی چون و چرای مردانه تسلی میيابد. برای برخی از زنان عشوهگری و اغوای مردان تبديل به مهمترين وظيفهی زندگی میشود. تلاش مستمر و به هر قيمت برای تحريک جنسی مردان نشانهای برای عمق جراحت روحی اينگونه زنان است.
طبيعتاً زنان سعی میکنند که از اين شکار هميشگی به نتيجهای پايدارتر برسند. يعنی به دنبال همسری میگردند که خود را طبق يک قبالهنامه به ادای اين بدهکاری عاطفی ملزم بداند. شوهر آينده نادانسته بايد تعهد بدهد که همسر او ديگر هرگز به گوشههای تاريک و ترسآور فراموشی و ناديده گرفته شدن رانده نخواهد شد. متأسفانه برنامهی عشق نافرجام پدری اينجا نيز تکرار میشود. دير يا زود اين شعلهی عشق فروزان مرد نيز فرومینشيند و جای خود را تدريجاً به بیتفاوتی میدهد. درد و رنج زن در چنين مرحلهای وصفناپذير است. او مذبوحانه میجنگد و اميد دارد که فاجعه از نو شروع نشود. اما نگاه سرد و بیحوصلهی مرد دير يا زود به اين اميد پايان میبخشد.
نيازهای جنسی يک دختر پسنديده به راحتی قابل تخمين نيستند. مردان در برابر آنان معمولاً اين احساس را دارند که اين زنان دمدمیمزاج هستند. به خصوص که عشوهگری آنها و تحريک جنسی مرد لزوماً به معنای نياز جنسی خودشان نيست. مشکل اينجاست که نياز آنها نه تحريک جنسی، بلکه طلبيده شدن و خواستنی بودن است. لازمهی نياز آگاهانهی جنسی اين است که زن بدن خود را بشناسد و از نيازهای آن باخبر باشد، چيزی که اغلب زنان پسنديده به آن قادر نيستند. فرمول آنها اينست: من طلبيده میشوم، پس هستم. روشن است که مردان اصلاً قادر به درک اين نکته نيستند. همين چند لحظه پيش زن با جلوهی بدن هوسانگيز خود، با خندههای دلفريب و با لباس و آرايش شهوتانگيز اغوا میکرد، و حالا دست آنها را پس میزند! اگر هم جواب مثبت باشد، اکثر اين زنان در زمينهی تظاهر به ارضای جنسی استاد هستند.
برای زنان پسنديده ترک شوهر فوقالعاده رنجآور و سخت است، حتی اگر قوانين شرعی و عرفی دست و پای آنان را نبسته باشند. شوهر نماينده و بدل پدر است. ترک او به معنای اعتراف به واقعيت و رها کردن اميد پاسخ گرفتن عاطفی از پدر میباشد. وضعيت مرد اما چندان بهتر نيست. زن شاهزادهی افسانهای خود را بالأخره پيدا کرده است و به اين سادگی او را رها نمیکند. مرد وارث پدر است، بی آن که خود بداند، و بيرون آمدن از اين نقش بسی دشوار است، مثل يک نفرين. او حکم دستگاه پمپی را دارد که بايد مستمرانه اعتماد به نفس زن را مثل بادکنکی سوراخ از نو باد کند. اين که دير يا زود توان خود را از دست خواهد داد و به نفس نفس خواهد افتاد کاملاً قابل درک است.
داشتن يک دختر پسنديده به عنوان همسر میتواند بسيار مطبوع و در عين حال امری نفسگير و طاقتفرسا باشد! او هميشه در کوشش است که نيازهای مرد را جبران کند و هر آرزوی او را برآورده نمايد، اما هر چيز بهايی دارد. مرد بايد آنقدر توجه و علاقه و محبت نشان بدهد که زخمهای کهنهی زن تسلا يابند. زن مانند انگلی به مرد میچسبد و همهی نيروی او را میمکد تا جراحت اعتماد به نفس خود را التيام بخشد. به خاطر اين وابستگی عاطفی زن قادر به فهم و تجزيه و تحليل بیواسطه و مستقيم احساسات درونی خود نيست و کاملاً تابع روحيه و عواطف مرد میباشد. به عبارت ديگر با غم او غمگين میشود و با شادی او خوشحال.
تا زمانی که مرد در اين بازی شريک است هيچ مشکلی نيست. زن شادمان و خوشبخت است و به آرزوی خود رسيده است. اما اين سيستم بسيار حساس و ضعيف است. يک کلمهی نامناسب، يک نگاه کوتاه و مخفيانه به زنی ديگر کافی است تا همه چيز به هم بريزد. زن يا با سکوت خود مرد را به سفری دور و دراز در سرزمين عذاب وجدان میفرستد و يا خانه را تبديل به ميدان جنگ میکند، جايی که مرد کاملاً بیدفاع است، چرا که هر قدم راهش مينگذاری شده است و او نه نقش خود را میشناسد و نه قوانين بازی را. مهم نيست که چه بگويد و چه بکند، هميشه حرفش و کارش اشتباه خواهد بود. رل او کاملاً ثابت و غير قابل تغيير است و او بدون هيچ بازگشتی به تله افتاده است.
بدتر از همه اين است که چنين زنی که مانند کنه به مرد میچسبد در درازمدت همسر خواستنی و جالب توجهی نيست. اينگونه مردان آنچنان از زنان خود توجه و خدمت میبينند که اگر از آنها بپرسيد نمیتوانند به عيب و علت خاصی در وجود همسر خود اشاره کنند، جز اينکه... جز اينکه زندگی با او ديگر آنچنان هيجانانگيز و جالب نيست. از آنجايی که تنها فکر و ذکر دختر پسنديده شريک زندگی اوست يا با خاطر آسوده نقش کدبانوی خانه را بازی میکند و يا اگر کار میکند در زندگی شغلی به موفقيت شايان توجهی دست نمیيابد، چون انگيزهی کافی برای ارتقاء و بلندپروازی و رسيدن به مراحل بالاتر ندارد. هر آنچه که مرکز توجه و آرزوی قلبی اوست در خانه و در وجود شوهرش متمرکز شده است و هم و غمش موفقيت شغلی و خوشبختی اوست. در عين حال میخواهد که شوهرش به او مانند روز اول آشنايی عشق بورزد. چون شوهر در اين مسئله موفق نيست، زن بینهايت سرخورده و غمگين است. مرد در چنين مرحلهای کاملاً تحت فشار است، چرا که هر بار با ديدن زن يا به ياد عذاب وجدان ايجاد شده توسط او میافتد و يا بايد تمام انرژی در حال اتمام خود را وقف تقويت اعتماد به نفس او کند. اغلب مردان در اين مرحله به دنبال تسلای خود و فرار از اين محيط عذابآور به دامان يک معشوقه پناه میبرند.
اينجاست که مرد نفسی به آسودگی میکشد. بالأخره زنی پيدا کردم که مرا درک میکند! مرد در آغوش معشوقه نيروی تازهای برای رويارويی با رابطهی زناشويی طاقتفرسای خود میيابد. عذاب وجدان ناشی از اين خيانت باعث میشود که مرد برای مدتی با شور و شوق بيشتری به ارضای کمبودهای همسر خود بپردازد. اما اين سيستم نيز به شدت شکننده است. يا معشوقه ديگر تحمل پنهانکاری ندارد و يا مرد آنچنان از اين بازی خسته شده است که در خانه قوانين آن را فراموش میکند و خواه ناخواه خود را لو میدهد. اينجاست که تراژدی نقطهی اوج خود را میيابد. زن دوباره با فاجعهی دوران کودکی روبهرو میشود و در يک بحران عميق روحی فرو میرود.
زن فراموش کرده است که چگونه به خود بيانديشد. به جای درک کردن موقعيت و گرفتن تصميمی مناسب در گوشهای مینشيند و زانوی غم در بغل میگيرد. گاهی حتی از نظر روحی کاملاً به دوران طفوليت بازمیگردد و کودکانه همهی بار را بر دوش مرد میگذارد: چرا اين بلا را به سرم آورد؟ همهاش تقصير اوست! او که مال من بود؟ اين تاکتيک نفی کامل زندگی و تلاش در ايجاد عذاب وجدان را به دنبال دارد: بگذار ببيند که چه کرده است.
بعد از اين مرحله، افتادن آبها از آسياب و به هم ريختن تصورات و ارزشها، پايان تمرکز زن روی مرد و نابود شدن رابطهی انگلوار در مواردی متارکه به معنی شانسی دوباره برای استحکام شخصيت زن میباشد. تنها گذاشته شدن و پاره شدن زنجير وابستگی به مرد میتواند شروعی نو بر ويرانههای زندگی مشترک باشد. زنانی که در اين وضعيت قرار گرفتهاند میتوانند تواناييهای خود را از نو بيابند، به شناخت خود برسند و با تمرکز روی استعدادها و علائق دوباره يافته هدفهايی جديد و مبنی بر نيازهای شخصی پيدا کنند.
* * *
آنچه که تاکنون دربارهء علل وابستگی شديد زنان به مردان و دستهبندی آنان گفته شد، در مورد هر جامعهای با هر نوع ساختار فرهنگی صدق میکند. مسلماً در جامعهای مانند ايران که ارزش زن به طرزی ملموس کمتر از مرد است و هنجارهای اجتماعی و فرهنگی همواره در صدد سرکوب شخصيت او میباشند، ضعف و کمبود اعتماد به نفس میتواند دارای دلايلی سوای آنچه که اينجا سخن از آن رفت باشد. به همين ترتيب شانس احيای مجدد شخصيت زن و رسيدن به شناخت هويت خود تنها در محيطی ميسر است که امکان گشودن بال و پر و ساختن يک زندگی مستقل و عاری از وابستگی به مرد را به زنان مطلقه بدهد. وگرنه جدا شدن از شوهر در جامعههای زنستيز به معنای عميقتر شدن فاجعه و نابود کردن تهماندهی ارزش و اعتبار زن است که در اکثر موارد بايد به دامان خانوادهی خود بازگردد و خفت و خواری ناشی از بیسرپناه بودن را تحمل کند. موضوع بحث در اين مقاله اما عشق و محبت بیپاسخ ماندهی دختران به پدران است و ادامهی سخن نيز بر اين محور خواهد چرخيد.
اغلب زنان و دخترانی که پيش از اين از آنها به عنوان «دختران پسنديده» نام برده شد، قادر نيستند که خشم خود را عيان کنند. در تلاش مستمر برای «مورد پسند قرار گرفتن» جايی برای ابراز عصبانيت و ناراحتی نيست. زنی که عصبانی میشود نمیتواند همزمان زيبا و دلپسند باشد، بلکه بايد بتواند احساسات خود را بدون رودربايستی بيان کند و ريسک اينکه افکار او با ديگران همخوانی ندارند را به جان بخرد. به همين دليل اينگونه زنان اکثراً خشم خود را فرومیخورند، به جای اينکه آن را بيان کنند.
مسلم است که آنها به همين ترتيب نمیتوانند بدون دلواپسی نظر خود را مطرح کنند و بيشتر پيرو ديگران هستند. دختران پسنديده طرز فکر و نظرات اشخاصی را که مايلند مورد توجه آنها واقع شوند کپی کرده و طوطیوار تکرار میکنند. عدم اعتماد به نفس و سعی در مورد قبول همگان واقع شدن به آنها اجازه نمیدهد در مورد مسائل مختلف راه جداگانه و مستقلی بجويند. گاهی آنچنان غرق پيروی و تأييد نظر ديگران هستند که برايشان روشن نيست که برداشت خود آنان از يک موضوع خاص چيست. اگر هم واقعاً در موردی دارای نظری سوای ديگران باشند، آن را حد اکثر با نزديکترين محارم خود درميان میگذارند.
دختران موفق
الگوی رفتاری «دختران موفق» به آنها حکم میکند: زحمت بکش و موفق باش، تا پدر تو را دوست بدارد. اين دختران در زمينههايی تلاش میکنند که بيشتر مورد توجه پدر هستند، بدون توجه به تمايلات و استعدادهای خود. دختری که دارای خلاقيت هنری است با اين حال در درس رياضی به خود زحمت خواهد داد تا نگاه پرغرور پدر را روی خود احساس کند.
بسياری از زنانی که در زمينهی شغلی به موفقيت نائل شدهاند معتقدند که مشکلی با پدر خود نداشتهاند و بيشتر ناراحتی آنها در دوران کودکی توسط مادر به وجود آمده است. در اين موارد اغلب رل مادر از سوی پدر جدی گرفته نمیشده و زحمتهای او قابل قدردانی نبوده است. اگر مادر جزو «دختران پسنديده» بوده، جز خدمت به پدر و ابراز بعضی احساسات «غير قابل توجه» نقشی بازی نمیکرده است. يا اينکه آنچنان رابطهی خود را با احساسات خويش از دست داده بوده که تبديل به شخصی سرد و بیتفاوت شده بوده است. چه احساساتی و چه سرد و بیاحساس، مادر چنين دخترانی به هر حال الگوی قابل پسندی برای تقليد و به دست آوردن توجه پدر نبوده است. آنها خيلی زود درميابند که با تکرار نقش مادر نمیتوانند از سوی پدر انتظار تشويق خاصی داشته باشند. از آنجايی که مادر يک الگوی منفی است، اين دختران سعی میکنند که در هر زمينهای درست برعکس او عمل کنند. آنها در ذهن ليستی از صفتهايی ميسازند که هيچ زنی نبايد داشته باشد، و مادر در صدر اين فهرست جای دارد. در واقع اين طرز رفتار روی ديگر سکه است، چرا که دختران موفق در جنگ هميشگی خود با مادر بی چون و چرا با او مربوط هستند.
فايدهی اين وضعيت در آموختن ناخودآگاه قوانين بازی دنيای مردان در سنين کودکی است که راه را برای موفقيتهای بعدی هموار میکند. اين زنان انرژی خود را فقط وقف چيزی میکنند که ارزش آن را دارد: پيروزی. حتی اگر تشويق و محبت پدر را به دست نياورند، اين روش را ادامه خواهند داد. آنها درس میخوانند، زحمت میکشند، تمرين میکنند، میجنگند، عرق میريزند تا روزی نگاه افتخارآميز پدر را احساس کنند.
مهم نيست که زمينهی تلاشهای دختران موفق چه باشد، ورزش، درس، کار يا حتی کدبانوگری. آنها با شمی قوی درميابند که چه مسائلی مورد توجه پدر هستند و خود را به سرعت وفق میدهند. اگر پدری کار هنری را خوش ندارد و از موسيقیدانان با تحقير صحبت میکند، شايد هرگز نفهمد که صاحب دختری با استعداد موسيقی است. ممکن است که دختر در آغاز (و احتمالاً با تشويق مادر) در کلاس پيانو يا باله شرکت کند، اما به زودی خواهد فهميد که با ادامهی اين راه به جايگاهی نظير مادر خواهد رسيد، جايی که از توجه و علاقهی پدر خبری نيست.
او شاگردی زرنگ و کوشا است و هميشه بهترين کارنامه را به خانه میآورد. اگر پدر توجهی نشان ندهد، دختر سعی میکند که به هر طريق ممکن از مسائل مورد توجه پدر باخبر شود. لازمهی اينکه دختری جزو دختران موفق باشد این است که پدر دست کم تا حدی به خود او و يا زمينهای خاص توجه داشته باشد. اگر پدر اهل حمايت و تشويق دختر در رشتهای خاص باشد، ديگر دختر از هيچ کوششی فروگذار نخواهد بود.
دختر موفق نيز مانند دختر پسنديده فرصت توجه به خواستهها و علائق و تواناييهای خود ندارد. دختر پسنديده سعی میکند که با رفتار و زيبايی خويش مورد توجه واقع شود، در حالی که دختر موفق برای رسيدن به اين هدف بايد برای موفقيتهايی چشمگير و برجسته بکوشد.هر دو با سلاحهايی مختلف برای هدفی يکسان میجنگند: محبت پدر. شعار يکی اين است: من مورد پسند قرار میگيرم، پس هستم. شعار ديگری اين است: من به پيروزی نائل میشوم، پس هستم. با اين روش بيشتر و بيشتر از خويشتن خويش فاصله میگيرد، بدون اينکه به هدف خود نزديکتر شود. علاقهی واقعی اين است که ما به خاطر خود و آنچه که هستيم، خوب يا بد، مورد محبت واقع شويم، نه به خاطر دستاوردهايمان. دختر موفق اما هرگز اينگونه مورد توجه قرار نگرفته است. راهی که او در پيش رو دارد، راهی پررنج است. هر موفقيتی که به دست میآورد تنها به اين معنی است که پدر شانهای بالا میاندازد و میگويد: بله، اما چرا بهتر از اين نيست؟ اگر بيشتر زحمت میکشيدی... حتی اگر پدر ديگر زنده نباشد، واکنش او و حتی تن صدايش سايهای سنگين بر روح و روان زن میاندازند و به او يادآوری میکنند که هرگز به درجهی قابل قبول پدر نخواهد رسيد.
جالب است که اکثر پدران سلطهجو و مردسالار بدون خدمتها و زحمات همسر خود نمیتوانند لحظهای زندگی کنند، اما با اين حال کوچکترين ارزشی برای آنها قائل نيستند و شخصيت زنانهی آنها را طرد و نفی میکنند. احساسات برای موفقيت عاملی دستوپاگيرند، اين را دختر موفق به خوبی آموخته است. کسی که ميخواهد به پيروزی برسد، نبايد اجازه بدهد که احساسات مانع او باشند. برای موفقيت انضباط و جديت و کوشش لازم است. دختران موفق خود را کاملاً به سيستم ارزشی پدر وفق دادهاند و احساسات را مايهی دردسر میدانند. تصميمها و رفتار آنان کاملاً زادهی منطق و شعور است. آنها به مادر خود نيز از همين زاويه مینگرند.
نکتهی قابل تأمل اين است که بسياری از زنان موفق علاقهای به بحث فمينيسم، تلاش برای استقلال زنان و همپايگی آنان با مردان ندارند، چرا که خود را با دنيای مردان وفق دادهاند، طبق قوانين آنها بازی میکنند و دليلی برای همسنگر شدن با خواهران خود (يعنی از ديد آنها زنان بازنده) نمیبينند. نظر آنها اين است که اگر بیعدالتی هست، تقصير آن تنها متوجه زنان است، نه مردان. از زنان ديگر همانگونه فاصله میگيرند که از مادرشان. در دنيای آنها به عنوان کسانی که موفقيت را تنها در کوشش و تلاش بیوقفه میبينند به هر حال جايی برای ضعيفان و شکستخوردگان نيست. مدتهاست که زنان را مانند مادر از زاويهی چشمان پدر میبينند و به زنانی که به دلايل اجتماعی يا روحی سربار شوهر خود هستند به ديدهی تحقير مینگرند. اگر فرضاً به عنوان سياستمداری موفق ناچار به تلاش برای احقاق حقوق زنان هستند، در اين زمينه نيز روش اغلب مردان را به عهده میگيرند، با خونسردی و کمی ولرم و آبکی! و بدون شور و شوق ناشی از درد مشترک. برای احساس اين درد زن موفق بايد چشم و قلب خود را با تمام وجود برای نابسامانيهای اجتماعی ناشی از تبعيض جنسی باز کند و باور داشته باشد که در آفرينش با زنان ديگر از يک گوهر است. کاری که او حاضر و قادر به انجامش نيست.
اگر اين دختران و زنان لحظهای به خود میآمدند و با واقعيت روبهرو میشدند، میدانستند که برای علاقهی پدر چيزی را قربانی کردهاند که از لحاظ ارزش قابل مقايسه نيست: دنيای عاطفی خود، هويت واقعی خود. اما آنها هميشه درتلاشند که تصوير پدر را مقدس و بیخدشه و به دور از هرگونه انتقاد نگه دارند. بيشتر آنان فکر میکنند که دختر سوگلی پدر هستند، چرا که جديت و انضباط تلقين شده از سوی پدر و سختگيری او را با عشق و علاقه اشتباه گرفتهاند.
زن موفق معمولاً اين نکته که قربانی جديت و پشتکار خود شده است را يا اصلاً درک نمیکند و يا هنگامی آن را درمیيابد که با بحرانی روبهرو شده است. با اين حال چنين بحرانی مدتی ناديده گرفته میشود، چرا که زن موفق اين درس را نيز از پدر خود به نيکی فراگرفته است. بسياری از مردان حتی از مشکلات شخصی خود در زندگی شغلی استفادهی مثبت میکنند و از قبل هم موفقتر میشوند، به اين صورت که تمام انرژی خود را وقف کار میکنند و در آن کاملاً غرق میشوند. در نتيجه برای مشکلات شخصيشان تنها اينقدر نيرو باقی میماند که فرضاً نام کودکان خود را فراموش نکنند. به عبارت ديگر ناديده گرفتن مشکل و حتی فراموش کردن آن شيوهای مردانه برای روبهرو شدن با بحرانهای زندگی خصوصی است. زن موفق نيز از روشی مشابه برای مواجهه با بحرانهای روحی خود استفاده میکند. او پشتکار و زحمت خود را مانند زرهی به تن میکند که از او محافظت مینمايد و هر چه را که باعث تضعيفش باشد دور نگه میدارد. به اين ترتيب زن موفق تنها به احساساتی اجازهی دخول در ضمير خود میدهد که به او آسيبی نمیرسانند و برايش قابل تحمل هستند. يعنی آن چه که نبايد باشد، وجود هم ندارد.
اينگونه است که زن موفق ذهن را از عواطف درونی خود کاملاً جدا میکند و به آنها اجازه نمیدهد که او را تحت تأثير قرار بدهند. اين روش را میتوان در تمام قشرهای اجتماعی مشاهده کرد. يک زن کارگر که اين شيوه را همانطور با موفقيت کامل به کار میگيرد که يک زن مهندس يا يک استاد دانشگاه. به عنوان مادر نيز چنين زنانی بار وظائف دوگانه در محل کار و خانه را بدون مشکل و با تدبير و نظم کامل به دوش میکشند. اگر از نظر مالی توانايی داشته باشند از کمک خدمتکار و پرستار کودک بهره ميگيرند. مشکلی نيست! در غير اين صورت با کمک مادر، مادرشوهر و يا اقوام ديگر هر جور که باشد زندگی خود را ارگانيزه میکنند. اين هم مشکلی نيست! هيچوقت مشکلی وجود ندارد. هميشه همه چيز مرتب است و وضعی نيست که زن موفق حريف آن نباشد. بزرگترين گناه برای او اين است که به شکست خود، در هر زمينهای، با دليل موجه يا بدون آن، اذعان داشته باشد.
هر چند که زنان موفق اغلب آراسته و پاکيزه هستند، بر خلاف زن پسنديده لباس و آرايشی محجوبانه و بی زرق و برق را، در عين زيباپوشی و شيکپوشی، ترجيح میدهند، با اينکه به همان اندازه برای ظاهر خود دقت و وسواس به خرج میدهند و از شلختگی و سر و روی نامرتب گريزان هستند. پوشش و آرايش زنان موفق مانند ديگر جنبههای زندگی آنان مورد توجه و رسيدگی خستگیناپذير آنان است. نه به دليل اينکه مانند خواهران پسنديدهی خود سعی در جلب توجه و اغوای مردان دارند، بلکه چون در اين زمينه نيز به کمتر از بهترين و عاليترين وضع ممکن راضی نيستند. زيبايی و آراستگی برای آنان جنبهء ديگری برای کارآيی و موفقيت است.
تراژدی زندگی زن موفق در اين است که در باور خود هرگز به خاطر آنچه که هست، مورد عشق و توجه قرار نمیگيرد، بلکه به خاطر دستاوردهايش و زحمتهايی که میکشد. نقطهی اوج اين تراژدی هنگام انتخاب همسر است. با اينکه تمام کوشش خود را میکند، در زندگی زناشويی خود اغلب ناموفق است. همانطور که گفته شد زن موفق تنها به کارآيی و شعور تکيه میکند. انتخاب شريک زندگی اما معمولاً به اين معناست که ما به دنبال تکميل نيمهی ديگر خود هستيم، يعنی آنچه را که نداريم و در ديگری جستجو میکنيم. اگر بخت با زن موفق يار باشد و همسری پيدا کند که به عواطف خود اجازهی بروز میدهد، شايد با کمک او بتواند راه ارتباط با احساسات خود را دوباره پيدا کند.
دنيای زن موفق اما جايی است که در آن با ديسيپلين، کوشش و جديت به همه چيز میتوان رسيد و هر مشکلی را حل کرد. ترس، ضعف، خستگی، کسالت، در اين دنيا جايی ندارند. او تنها از نيمی از دنيا بهره میبرد و به نيمهی ديگر آن، دنيای احساسات و عواطف، دسترسی ندارد. جای تعجب نيست که چنين زنی همسری را انتخاب میکند که به نيمهی ديگر راه دارد، دارای آن چيزی است که زن موفق از آن عاری است. يعنی او اجازه دارد کاملاً قانونی و رسمی ضعف نشان بدهد. به اين صورت ضعف و قدرت با هم عجين گشته و دنيايی کامل را میسازند. او کفهی ديگر ترازو را سنگين میکند و احساساتی را بروز میدهد که زن موفق اجازهء نشان دادن آنها را ندارد. اين حسن در آغاز بسيار تسلابخش است.
اين وضعيت را اغلب میتوان با عوض کردن جای زن و مرد نيز ديد: مردان سختکوش و سرداحساس نيز اغلب در آغوش زنی خونگرم و عاطفی آرامش خود را بازمیيابند. مرد میانديشد و زن احساس میکند. اين تصوير آشناست و هيچکس از اينکه زنی کارآمد، مدبر و موفق نباشد تعجب نمیکند. هيچکس ناراحت نيست که صحبتهای چنين زنی بيشتر روی مسائل خانهداری، مد و تربيت کودک دور میزنند. هر چه باشد اين زن برای شوهر خود همسری مهربان است که با تکيه بر موقعيت اجتماعی او ارزش پيدا میکند، بدون اينکه مجبور باشد کارآيی و توانايی و لياقت خود را ثابت کند، چرا که برای کسی مهم هم نيست.
اما اگر رل مرد و زن عوض شده باشد، برای آنها وضعيتی غيرقابل قبول به وجود میآيد. از مرد انتظار میرود که کوشا و قوی باشد. مردی که ضعف و ناتوانی از خود نشان میدهد «مرد» نيست. به تدريج زن با ستيزهای درونی مواجه میشود: از طرفی شخصيت ضعيف همسر را خود انتخاب کرده تا مکملی برای قدرت و سرسختی خود داشته باشد، و از طرف ديگر همين ضعف باعث نارضايتی و بیميلی اوست. يعنی زن از يکسو ديالوگی درونی برای توجيه ناتوانی و سستی مرد آغاز میکند و از سوی ديگر سعی در تغيير شوهر و ساختن يک مرد موفق و باپشتکار و مورد پسند خود دارد. چرا که مانند پدر خود از سستی و ضعف بيزار است.
يک مثال: سيلويا معلم دبيرستان بود و ولفگانگ اغلب بيکار. نه اينکه ولفگانگ دارای استعداد و هوش کافی برای کار نباشد، اما معمولاً کسالت داشت. به خصوص اگر سر کار با او تندی میکردند دليل موجهی برای در خانه ماندن پيدا میکرد. از سوی ديگر به خاطر همين دلنازکی و حساسيت رفتاری بسيار مهربان و لطيف با زنان داشت. و اين همان صفتی بود که سيلويا را جذب خود میکرد. سيلويا سالها پيش خود را از دنيای عاطفی درون خويش جدا کرده بود. در سنين کودکی برای جلب توجه پدر خود که او نيز دبير بود، هميشه بهترين کارنامهها را به خانه میآورد. در چندين انجمن نوجوانان فعاليت میکرد و هميشه بسيار موفق بود. هرگز بيمار نمیشد، يا به عبارت بهتر، هرگز به خود اجازه نمیداد که بيمار شود و در خانه استراحت کند. شعارش اين بود: تاب آوردن، ولو به هر قيمت و در هر وضعيتی. شخصيت ولفگانگ دقيقاً نقطهء مقابل اين شعار بود.
به زودی سيلويا شروع کرد که برنامهريزی زندگی شغلی ولفگانگ را به دست بگيرد. او برای ولفگانگ يک کار بعد از ديگری پيدا میکرد که آخر ولفانگ آنها را به زودی از دست میداد. بالأخره سيلويا تمام پسانداز خود را صرف به راه انداختن يک مغازهی کوچک فتوکپی و چاپ کرد تا او ديگر مشکلی با کارفرماها پيدا نکند. هر روز صبح ولفگانگ را با فنجانی قهوهی داغ بيدار میکرد تا او بهتر بتواند از جای برخيزد و به موقع مغازه را باز کند. اما ولفگانگ اغلب بعد از نوشيدن قهوه با رضايت دوباره به خواب فرومیرفت. او روز به روز تنبلتر میشد و سيلويا در عوض جديتر و کوشاتر. با تمام وجود تلاش میکرد و در نهان اميد داشت که بتواند ولفگانگ را به يک انسان زرنگ و ساعی تبديل کند.
تا اينکه سيلويا باردار شد و با ولفگانگ رسماً ازدواج کرد. اميد سيلويا بيشتر شد، چرا که باور میکرد با تولد يک کودک حس مسئوليت ولفگانگ بيدار میشود و بلأخره کوشش و فعاليت بيشتری از خود نشان میدهد. اما بدبختانه اشتباه میکرد. تا وقتی که همسری به اين زرنگی و سختکوشی هست، چرا بايد به خود زحمت داد؟ سيلويا اکنون بايد در سه جبههی مختلف میجنگيد: کار میکرد، کودکش را بزرگ میکرد و تلاش داشت که ولفگانگ را از جای خود حرکت بدهد - بدون موفقيت. لازم به ذکر نيست که از اين وضعيت رنج فراوان میبرد و با اين حال به روی خود نمیآورد. زنان موفق، حتی با داشتن فرزند، قادرند که اين معجزه را به باربياورند و هميشه ظاهری شاداب و سرحال داشته باشند. بعد از اينکه تمام کوششهای سيلويا برای تبديل ولفگانگ به انسانی مسئول و کوشا به جايی نرسيد، ديگر سعی داشت که ناتوانی او را در برنامههای روزمرهی خود از پيش حساب کند. مثلاً برای من تعريف میکرد که خود تمام برنامهريزی اسبابکشی را به تنهايی انجام داده و ضمناً سر ولفگانگ را به جايی گرم کرده بود تا در حين رفت و آمد و بردن اثاثيه دستوپاگير نباشد و مزاحم نشود!
برای چنين زنان کارآمدی دشوار است که سکان را به ديگری بدهند. اين تجربه تا عمق گوشت و خون آنان جای گرفته است: من ساعی و موفق هستم، پس هستم. آنها نمیتوانند تصور کنند که با وجود نشان دادن ضعف هم میتوانند مورد محبت و توجه قرار بگيرند. اگر اين زنان بياموزند که اجازه دارند گاهی از خود ضعف نشان بدهند و فرضاً به خاطر يک سرماخوردگی چند روزی بستری شوند، اگر اعتراف کنند که قادر نيستند هميشه و در هر وضعيتی موفق باشند، قدم اول را در راه طولانی رسيدن به آرامش گذاشتهاند.
دختران سرکش
يکی از جالبترين روشهای مقابله با بیتوجهی از سوی پدر از سوی گروهی از دختران اعمال میشود که نام آنها را در اينجا «دختران سرکش» گذاشتهام. معمولاً اين دختران با دقتی خاص و هوشی سرشار به محيط اطراف خود مینگرند. اغلب اين دختران جزو خانوادههای قشر متوسط و بالای جامعه هستند، مثلاً پدری دارای تحصيلات آکادميک يا کارمند عاليرتبه يا تاجر دارند. مادر میتواند، چه مدرک دانشگاهی داشته باشد و چه نداشته باشد، مقيد سه قانون بازی باشد: خواری، خودخوری، خدمت. به هر حال الگوی مادر برای پيروی دختر چندان جذاب نيست. انرژی روح ياغی او بيشتر از آن است که در زندان تنگ زندگی مادر بگنجد. او از دختران پسنديده مستقلتر است و جرئت پرش و چرخش در جهات مختلف را دارد، حتی اگر اين رفتار مورد پسند ديگران نباشد. دختر سرکش دو هدف دارد: سرنوشتی شبيه مادر پيدا نکند و توجه پدر يا کسی شبيه او را به خود جلب نمايد. مهم نيست که اين توجه مثبت يا منفی، تأييد يا نفی باشد. مهم، خود توجه است.
مورد پسند قرار گرفتن تنها تحت شرايطی خاص برای او قابل پذيرش است. دست کم اين روش را هدفمند و بهگزين دنبال میکند تا به منظوری خاص دست پيدا کند، اما اين رفتار را از هويت و حتی شأن خود دور میداند. شايد حتی پيشتر از آن استفاده کرده و سرش به سنگ خورده و نتيجه گرفته که در آينده بهتر است از آن پرهيز کند. او دارای هوش و فهمی بالاست و میخواهد با تکيه بر آن به هدفهای خود دست يابد، نه با جلوههای فيزيکی خود.
او مانند دختر موفق به دنبال تشويق پدر نيست، بلکه او را به توجه وادار میکند. کودکی آرام و سربهزير نيست و به قوانين خانه توجهی ندارد. جهانبينی پدر را زير سؤال میبرد و زندگی او را با نگاهی دقيق و تيزبين تجزيه و تحليل میکند و روی نقاط حساس او انگشت میگذارد. اگر توسط پدر تنبيه شود، برايش مهم نيست. اگر پدر سر دعوا را باز کند، از جنگ و مرافعه با او لذت میبرد. دختر سرکش به سرعت میآموزد که چگونه حريف را به گوشهای براند و با يک جملهء کنايهآميز، اما صريح و صادقانه، چشم در چشم، به تسليم وادار کند. اين هدف نهايی اوست. نه پيروز شدن، بلکه وادار کردن پدر به شنيدن حرفهای او و جدی گرفتن آنها. شعار او اين است: من میجنگم، پس هستم.
او هويت خود را با نزديکی به دنيای پدر میسازد. با تمام وسائل ممکن راه خود را به دنيای پدر، پدربزرگ، برادر باز میکند. آنجاست که ميخواهد باشد، جايی که زندگی واقعی جريان دارد، نه در خانه و در کنار مادر. به همين دليل میآموزد که با تاکتيک لفظی، با استراتژی عقلانی، پای خود را به دنيای مردان باز کند. به اين ترتيب به زودی استادی بزرگ در مباحث منطقی و تحليلی خواهد بود.
در آغاز تنها هدف او شخص پدر است، اما دختر سرکش به تدريج اين متد را به ديگر زمينهها میکشاند و با موفقيت به کار میگيرد. چنين دخترانی اغلب سخنرانانی ماهر هستند، با شوری نهان و زبانی روشن و برنده. با تمام انرژی موجود به ميدان جنگ میروند و ارادهای آهنين دارند که صلابتش در جنگهای پيشين مورد آزمون قرار گرفته است.
در مورد آراستگی و پيراستگی ظاهری دو روش متفاوت وجود دارد: بسياری از زنان و دختران سرکش ظاهر خود را نيز در خدمت ارعاب و تحت تأثير قرار دادن حريف میگيرند. با زيبايی خود آنچنان به آسانی و راحتی مواجه میشوند که اين خود نيز باعث تزلزل طرف مقابل میگردند. چنين زنی بر خلاف دختر پسنديده مرتب در حال ور رفتن به سر و صورت خود نيست و هر لحظه در آينه به دنبال اصلاح ظاهر خود نمیباشد. دختر پسنديده نگران واکنش ديگران است. دختر سرکش بار عام میدهد. او میداند که مورد پسند قرار میگيرد. شيوهی ديگر انتخاب ظاهری آنچنان غيرمتعارف است که قطعاً مورد پسند هيچکس نيست، به خصوص مورد پسند پدر. از هر نشانهای که او را زنانه و زيبا نشان بدهد گريزان است. هربار که کس که از دختر سرکش روی برمیگرداند، برای او به مثابه يک پيروزی جديد است.
اگر کسی با چنين زنی وارد جدال شود، به زودی از اين کار خود پشيمان خواهد شد. از آنجايی که دختر سرکش به دنبال مقبول بودن و مورد پسند قرار گرفتن نيست، برايش اهميتی ندارد که نظر و رفتار او مورد تأييد ديگران قرار خواهد گرفت يا نه. برای او همه چيز سياه يا سفيد است و رنگهای مابين آن دو وجود ندارند. رابطهی او با احساسات خود بدون خدشه نيست. لجبازی، جنگ، سرکشی، مقاومت مانند نگهبانی بر سر دروازهی دنيای عواطف او سد راه شدهاند. او میتواند بسيار بانشاط و سرخوش باشد و ذوق و زندهدلی خود را به راحتی عيان کند، اما نشان دادن آسيبپذيری او برايش ممکن نيست. بروز ضعف و حساسيت برای کسی که هميشه در حال جنگ است گناهی است نابخشودنی.
دختر سرکش قادر است که با طعنه و کنايه به راحتی احساسات ديگران را جريحهدار کند و هيچکس از زخم زبان او در امان نيست، اما اين به اين معنی نيست که خود او دلی از سنگ دارد و هرگز آزرده نمیشود، حتی اگر خود اين تصور را تقويت کند. با اين حال اگر رنجيد محال است که زبان به شکايت بازکند. اگر به صورت ناگهانی با چنين احساساتی مواجه شود، به سرعت از محل دور خواهد شد. هرگز در انظار عموم اشک نخواهد ريخت! چرا که چنين کاری به معنای اعتراف به شکست است.
برای زن سرکش تنها همسرانی قابل پذيرشند که بسيار حساس هستند و شخصيتی لطيف و تا حدودی «زنانه» دارند. مانند زن موفق در اينجا همسر به جای او عواطفی را بروز میدهد که دستيابی به آنها برای زن سرکش ممکن نيست و به اين صورت با نرمخويی و ظرافت کفهی ديگر ترازو را سنگين میکند. اينجا نيز مدل مشابه و آشناتری با عوض کردن رل زن و مرد وجود دارد: مرد سرکش و عصيانگر است و احساسات ديگران را جريحهدار میکند و همسر مهربان و نرمخوی او در پی دلجويی و مرهم گذاشتن بر زخمهاست. مشکل چنين رابطهای در اين است که هر چه يک طرف قضيه بيشتر پرخاش کند و عصبيت نشان بدهد، طرف ديگر نرمتر و ضعيفتر میشود. هر دو درجا میزنند و امکان تکامل و خارج شدن از اين دايره وجود ندارد.
بهترين وضعيت برای دختر سرکش انتخاب همسری دارای شخصيت پنهانی پسر سرکش است. چنين مردی روحيهای ياغی و در عين حال ضعيف دارد و جنگهای هرگز نجنگيدهی خود را به همسر خود انتقال میدهد. به طور مثال اگر مرد در کودکی پدری بسيار سختگير داشته و هرگز جرئت ابراز وجود و نشان دادن خشم و سرکشی نمیکرده، اکنون میتواند با خيال راحت اين نقش را به زن خود واگذار کند. او همسر خود را به خاطر اين دليری تحسين و از او در ميدان جنگ با تمام وجود پشتيبانی میکند، بدون اينکه مستقيماً در انظار عموم در يک طرف دعوا قرار بگيرد.
برخلاف آنچه که دربارهی دختر موفق و پايفشاری او برای حفظ رابطهی زناشويی گفته شد، زن سرکش هرگز حاضر نخواهد بود که در کنار مردی که نمیپسندد و نمیخواهد بسوزد و بسازد و دوام بياورد. شايد برای مدتی محدود، اما نه برای هميشه. او میداند که چه میخواهد و برای دستيابی به اهداف خود حاضر به کوتاه آمدن نيست.
اگر دختر سرکش يک بار موضعی را انتخاب کرد، ديگر به هيچوجه از اين موضع کناره نخواهد گرفت. همهی کوشش و پشتکار او متوجه مخالف يا موافق بودن با يک موضوع خاص است. من مقاومت احساس میکنم، پس هستم! اين دختران از سوی پدر فراموش شده با تمام وجود سعی میکنند که درد و رنج ناشی از جواب نگرفتن را نفی کنند و به اين دليل همه چيز را زير سؤال میبرند. اغلب جملههای آنها يا با «نه» شروع میشود، يا با «بله، اما...»
به دختران و زنانی که روحيهی انقلابی دارند و فرضاً برای برابری زنان، بهبود محيط زيست و يا عليه بيماری ايدز سرسختانه میجنگند نگاه کنيد. چپهای افراطی، کسانی که لب به فلان نوع مادهء غذايی نمیزنند، چون برای توليد و وارد کردنش ملتی استثمار شده است، يا در بهمان دفتر کار نمیکنند، چون در موکت آن ۱۵٪ مواد شيميايی به کار رفته، يا در بانکی که با حکومت ديکتاتوری چين سر و کار داشته باشد حساب باز نمیکنند. سر اين دختران بسيار شلوغ است! و آنها بايد شکر کنند که دارای اين همه جبهههای جانبی برای نشان دادن خشم نهفته در وجود خود هستند. آنان انرژی خود را صرف مبارزه با ادارهها و وزارتخانهها و دادگاهها میکنند و حتی در محيط خصوصی نيز درگير جنگ و دعوا و جر و بحث هستند. با همهی نيروی خود برای احقاق حقوق ضعيفان، بيماران و اقليتها میجنگند. از آنجا که پدر قابل دسترس نيست، برای خود دشمنانی جديد پيدا میکنند تا به جای پدر انتقام فراموش شدن خود را از آنان بگيرند. صدالبته اين حرف به معنی ناديده گرفتن و خوار شمردن اهداف والای آنان نيست و هر کس که در زندگی دارای ايدهآلهای مثبتی باشد و برای رسيدن به آنها بجنگد لزوماً مشکلی با پدر خود ندارد! صحبت اينجا از اشخاصی است که چنين کوششی را در نهايت عصبيت به مثابه يک بهانه برای خالی کردن عقدههای روحی و گرههای احساسی به کار میبرند و از آن به عنوان يک جايگزين برای جنگ اصلی زندگی خود بهره میگيرند.
بدبختانه اين خشم فروخورده مانند يک غدهی سرطانی رشد میکند و بزرگ میشود. به همين دليل است که اين دختران همواره به دنبال پيدا کردن فرصتهای جديدی برای خالی کردن انرژی حاصل از اين عصبانيت نهفته در درون خود هستند. اگر موکت حاوی مواد شيميايی بر اثر شکايت آنان تعويض شود، نوبت چراغهاست که بايد در آنها لامپ کممصرفتری به کار برده شود تا بر اثر مصرف زياد برق به محيط زيست لطمه نخورد! دختر سرکش هرگز به آنچه که به دست آورده راضی نيست و هميشه به دنبال هدفهای تازه است. شناخت هدف اصلی خود و تطبيق آن با مشکلهای روحی و درونی دختر سرکش برای او بسيار دشوار است، چرا که اين اهداف از ديد بیطرفانه نيز ارزش مبارزه و دستيابی را دارا هستند. دختر سرکش با سرسختی میجنگد و استقامت نشان میدهد: من مقاومت احساس میکنم، پس هستم.
با اين روش دختر سرکش میتواند بسيار موفق باشد، به شرط اينکه گاهی از خود انعطاف نشان بدهد و با همه کس و همه چيز گلاويز نگردد. او به سختکوشی عادت دارد و راسخی و ايستادگی هميشگی او را سرسخت کرده است. دختر سرکش هميشه نظر خود را بدون رودربايستی به زبان میآورد، روشن و واضح. او با هر چيزی که مطابق با ايدئولوژی خود نباشد مبارزه میکند. از آنجايی که قادر به درک طرز فکر طرف مقابل خود نيست، با استدلالهای خود راه به جايی نمیبرد. ممکن است که ارتقاء شغلی او به همين دليل با شکست روبهرو شود، چون زياده از حد سرسختی نشان داده و بيش از آنچه که بايد جنگيده است. متأسفانه دختر سرکش تنها شکست را میپذيرد و به جنگ خود ادامه میدهد، يعنی از آن درس نمیگيرد.
دختر سرکش به عنوان فمينيست نيز جبههای افراطی دارد. او نمیخواهد که به صلح و هارمونی و درک متقابل دست پيدا کند، بلکه طالب برابری کامل و فوری، بدون چون و چرا و فقط توسط جنگ و مبارزه است. شايد در اين مورد استثنايی به وجود کسانی که چنين روحيهای دارند نياز باشد! چرا که بدون استقامت و پشتکار آنان نهضت آزاديخواهی زنان نه وجود داشت و نه به اينجا میرسيد.
در رفتار با اطرافيان زن سرکش انتظار پوستکلفتی مشابهی نظير خود دارد، رعايت هيچکس و هيچ چيز را نمیکند و گاهی با اين روش موفق به حرکت دادن گل و لای و رسوبهای فکری و رسم و رسوم متحجرانه میشود. در اين راه ديگران يا به او عشق میورزند، چون بالأخره يک نفر جرأت مقابله با طرز فکر ديرين و گفتن حقيقتها را کرده است، و يا از او متنفرند، به همين دلايل!
مشکل اصلی اينجاست که زن سرکش با اين طرز فکر هرگز به آرامش دست پيدا نمیکند و قدرت لذت بردن از آنچه که به دست آورده را ندارد، چون مهم رسيدن به هدف و موفقيت نيست، بلکه راه سخت و دشواری که پيموده است به او احساس بودن و وجود داشتن میدهد. مگر اينکه به شناخت خود و مدل فکری که باعث و بانی انتخاب اين راه است دست پيدا کند.
نوع پنهانی دختران پسنديده، موفق و سرکش
لازم به تأکيد نيست که اين سه نوع روحيهی زنانه که تا کنون وصف شدهاند هميشه قادر به بسط دادن به تمام زنان که تحت شرايط مختلف و در فرهنگها و مليتها و محيطهای گوناگون رشد کردهاند نيستند. يک دختر سرکش ممکن است در محيط بستهای که به او اجازهی بروز روحيهی جنگويانهی خود را نداده قادر به نشان دادن خشم درونی خود نباشد. ممکن است که چنين زنی دارای هوش ذاتی و يا امکان تحصيل در مدارج بالا نبوده و با زندگی در اقشار پايين جامعه تبديل به يک سخنران ماهر و ورزيده نشود و هرگز شانس ترقی شغلی را به دست نياورد. در چنين صورتی اين خشم نهفته تبديل به نوعی طرز فکر منفی و بدبينانه میشود که همواره به دنبال دليلی برای غر زدن و تأييد برداشت او از دنيای اطرافش است. او با جديت به دنبال راهی برای خدشه آوردن به شادی و خوشبختی ديگران میگردد و اغلب در اين راه موفق است. به عنوان مادر چنين زنی يک فاجعه است، چرا که همين برداشت منفی را به کودکان خود تلقين میکند که دنيا از بنياد و ريشه بد است. چون اين زن سرکش جا و مکانی برای خالی کردن انرژی عصبی خود ندارد، با سوزنی به دست به دنبال هر بادکنک پر شده از خنده و شادی میگردد تا در اسرع وقت آن را بترکاند.
مسلماً اين رفتار عمدی و برای ناراحت کردن اطرافيان نيست، بلکه تنها کوششی است برای نشان دادن وضع روحيهی درونی و رنج نهان در وجود. موشکی که قرار بوده جو زمين را ترک کند، در همان آغاز ترمز میکند، انرژی خود را از دست میدهد و به روی زمين میافتد. غرغرها و نيش زبانها تنها يک سوپاپ اطمينان هستند که فشار درونی زن را تا حدودی تسکين میدهند، چرا که مانند نوع اصلی زنان سرکش جرأت يا امکان گفتن صريحانهی آنچه که آزارش میدهد را ندارد. پس به روشهای غيرمستقيم و گاهی توطئه و غيبت و دسيسهچينی متوسل میشود. او حتی شانس مقاومت و رودرويی با پدر برای گرفتن جواب احساسات خود را نداشته است و حالا هيچکس تراژدی غمبار نهفته در پشت شخصيت منفی او را درک نمیکند.
دختران پسنديده نيز میتوانند مستتر و غيرمستقيم خواهان جلب توجه باشند. اين زنان از سويی طالب مجذوب شدن ديگران هستند و از سوی ديگر نمیخواهند که اين آرزوی آنان صريح و بیپرده آشکار شود. اين جنگ درونی باعث بروز مشکلات بسياری میشود. برای دختر پسنديده مهم نيست که ديگران بدانند که او میخواهد مورد توجه واقع شود. برای دختر پسنديدهی پنهانی اين نکته بسيار مهم است. بايد وانمود کند که برايش نظر ديگران مهم نيست و با اين حال به همان هدفی برسد که خواهران او! موضوع صحبت چنين دختری اغلب مزاحمتها و درخواستهای بیجای (و گاهی تخيلی) مردان است که ظاهراً او را آزار میدهند! از طرفی با لباسی بدننما جلوی فلان کارگر يا سرايدار میخرامد و از طرف ديگر از چشمان هيز او شکايت دارد. او دوست دارد که پسنديده شود، بدون اينکه کسی بفهمد که اين، خواست خود اوست. معمولاً چنين دختری در محيطی بسته و شايد مذهبی بزرگ شده است که در آن به او فهماندهاند که مورد توجه مردان واقع شدن به معنی گناه و معصيت و مخالف با عفت شايستهی زنان است. پس او اين بالانس بين خواهش درونی خود و انکار آن را ادامه میدهد و رنج میبرد.
همينطور دختران موفق هم گاهی در الگويی که تا به حال توصيف شده کاملاً نمیگنجند. اين نوع زنان موفق نمونهی کامل يک زن شايسته هستند. آنها انرژی خود را صرف هدفهای شغلی يا شخصی خود نمیکنند، بلکه با همهی وجود در خدمت همسر خود کوشا هستند. به او خدمت میکنند، کمک میکنند که در زندگی کاری خود موفق باشد، و تمام نيرو و دانش خود را در اختيارش میگذارند.
چنين دختری تحت تأثير تربيت خانوادگی به اين نکته پی برده که شخص او برای تحت تأثير قرار دادن پدر به اندازهی کافی مهم نيست. او عميقاً باور کرده که تفاوتهای جايگاه اجتماعی زن و مرد از او شانس بروز خلاقيتهای خود را میگيرند. اين دختر شبههموفق هرگز به خاطر کارنامهی درخشانی که به منزل آورده تشويق نشده، اما هر بار که مثلاً به برادر کوچک خود در انجام تکاليف شب کمک کرده، با واکنش مثبتی روبهرو شده است. برای او مهم نيست که موفقيت متعلق به خود اوست يا نه. مهم هدف نيست، بلکه جواب گرفتن از پدر است. پس موفقيت خود را به کناری مینهد و با سهيم شدن در موفقيت کسانی که اجازه و امکان پيشرفت را دارند به دنبال جلب توجه پدر است. يکی از نمونههای معروف چنين زنانی منشيهايی کوشا و باپشتکار هستند که بدون وجود آنها رئيس قادر به انجام کار خود نيست و حتی با تکيه بر کمکهای آنها به درجههای بالاتری ترفيع میيابد. نتيجه اين است که مديرعامل پنج برابر منشی خود حقوق میگيرد، نصف او کار میکند و کمتر از او میداند. بيخود نيست که طبق پژوهشهای سازمان ملل متحد ميلياردها زن در سراسر دنيا دوسوم کار در جهان را انجام میدهند، ده درصد حقوق جهانی را دريافت میکنند و تنها يک درصد از ثروت دنيا را در اختيار دارند!
نمونهی جالبی از اين نوع زن موفق را در فروشگاه کوچکی ديدم که خانم صاحب آن تحت هر شرايطی با آرامش و مهارت کار همه را راه میانداخت، حتی اگر مغازه مملو از مشتری بود. او تمام قيمتها را از بر میدانست و از پاسخ به هيچ پرسشی دربارهی اجناس درنمیماند. اما همين که سر و کلهی شوهرش پيدا میشد همين زن تبديل به موجودی بيدست و پا و نادان میگرديد و مرتب بابت هر چيز کوچکی از او سؤال میکرد، مبادا که همسرش احساس کماهميت بودن بکند! میخواست به او بفهماند که: تو همه چيز را میدانی. بدون تو من هيچم.
اگر رفتار پدر در برابر دختر يکدست و يکسان نباشد، ممکن است که باعث به وجود آمدن نوعی از الگوی رفتاری مخلوط بشود، يعنی کمی سرکشی، کمی زرق و برق، کمی موفقيت! مثلاً اگر دختری بدون پدر بزرگ شود، رفتار خود را بر مبنای پدران جايگزين پايه خواهد گذاشت. پدربزرگ، عمو ودايي، برادر بزرگتر يا معلم مذکر نادانسته وظيفهی جواب دادن عاطفی به دختر را بر عهده خواهند گرفت. چنين دختری حتی از به کار گرفتن قوهی تخيل برای ساختن يک شخصيت پدرانه رويگردان نيست.
اين دختر ناخودآگاه خواهد کوشيد که همزمان در چند صحنه با تشويق روبهرو شود و در يک رل ثابت و مشخص نخواهد گنجيد. سرنوشت او از دخترانی که پدر دارند و از او جواب نگرفتهاند بهتر است، چرا که سردی و پشت کردن عاطفی پدر را مستقيماً تجربه نکرده، مگر اينکه خود را اشتباهاً در نبودن پدر مقصر بداند و تصور کند که سزاوار عشق او نبوده و برای همين پدر او را ترک گفته است. او بسيار انعطافپذير است و با استعداد بزرگی در حدس زدن خواستههای جايگزينان پدر در جلب توجه آنان کوشاست.
* * *
به دنيا آمدن در اين دنيا به اين معنی است که ما هميشه در زندگی خود در وضعيتهای مختلف دچار اشتباه خواهيم شد. اين اشتباهات خواه ناخواه به ديگران لطمه میزنند، مثلاً به فرزندان ما. مهم اين است که با چشمان باز واقعيتها را بشناسيم و از آنها تا جايی که میتوانيم بياموزيم و احساسات خود را بازشناسيم و تحليل کنيم. در آغاز به دنبال مقصری خواهيم گشت و او را با تمام خشم خود مواجه خواهيم کرد، که اشکالی هم ندارد. مهم اين است که پس از آن دست بکشيم و رها کنيم و تسليم شويم، وگرنه تا ابد در رل يک قربانی زندانی خواهيم ماند و انرژی بازسازی درونی خود را مسدود خواهيم کرد.
ما زنان تمام کسريها و کمبودهای احساسی، تمام کاستيها و عيب و نقصهای روحی و بدهيهای عاطفی پدران را به دوش شما مردان نهادهايم، با حساب بهره و هزينه و اجرت. عشق پدر ما را کور کرده و از ما قدرت شناخت واقعيت را گرفته است. به خصوص اين واقعيت که شما نيز از کمبود محبت پدر رنج بردهايد و شايد حتی جرأت و امکان فهميدن و ابراز درد را نداشتهايد. ما از شما چيزی مطالبه میکنيم که خود هرگز نداشتهايد. ما، هر جا که باشيم، در جامعهای بدون پدر زندگی میکنيم. پدران کجا هستند؟ پدر بودن يعنی چه؟ پدران آينده جواب اين پرسش را چگونه فراخواهند گرفت، تا کمبود محبت پدری را به نسل آينده انتقال ندهند؟
بايد ياد بگيريم که آگاهانه به گذشتهی خود بنگريم و همديگر را در رسيدن به استقلال شخصيتی ياری دهيم. هر جا که بين ما زنان اختلاف و دعواست، فقط به خاطر رقابت در جلب توجه مردان (پدران) است! دختر پسنديده با نگاهی به خواهران خود میپرسد: چه کسی از همه زيباتر و خوشهيکلتر است؟ دختر موفق میخواهد بداند که چه کسی به بزرگترين پيروزيها نايل شده است، و دختر سرکش به دنبال حاضرجوابترين و سرسخترترين خواهران خود میگردد.
تا زمانی که به دنبال توجه پدر - مردان هستيم، آلودهی جنگ خواهرانه و گيسکشيهای محقرانه ميشويم. حسادت و جنگ و ستيز فقط هنگام عبادت بت مشترک به وجود میآيد. بايد بت را شکست و در کنار هم به خودآگاهی رسيد. اين ممکن نيست، مگر عينک ارزشيابی مردانه را به کنار بگذاريم. دختر پسنديده با نگاهی به خواهران موفق يا سرکش و مقايسه با سيستم ارزشی خود به اين نتيجه میرسد که سر و وضع آنها به اندازهی کافی مقبول مردان نيست و اگر مردی به آنها فقط به خاطر ارزشهای درونيشان علاقه نشان بدهد، حتماً عيب و نقصی دارد! به نظر دختر موفق خواهر پسنديده به اندازهی کافی کوشا و باپشتکار نيست و نمیتوان او را جدی گرفت. دختر سرکش بابت طرز فکر سطحی خواهر پسنديدهی خود احساس شرم میکند و او را مانند لکهی ننگی بر دامان نهضت برابری زنان میداند. میتوان اين مقايسه و نگاه مردانه را بيش از اين باز کرد، اما تا همين حد هم برای رسيدن به نتيجهی مورد نظر کافی است: زنان ارزش يکديگر را نيز بر پايهی نگاه مردان به خود میسنجند و به همين دليل قادر به اتحاد نيستند.
ما زنان بايد اين جادهی بیپايان و بینتيجه برای رسيدن به محبت پدر را پشت سر بگذاريم و برگرديم و راه رسيدن به خانه، به خويشتن خويش را در پيش گيريم و به سرچشمهی روح و روان خود برسيم. اگر بتوانيم که از پدر خود برای هميشه وداع کنيم، ديگر با خواهران خود نخواهيم جنگيد و از همسران خود طلبکار نخواهيم بود. عينک ارزشيابی پدرانه را شکستهايم و خواهيم توانست که به دنيای به هم ريختهی عواطف خود سر و سامان بدهيم. تنها در اين صورت به ارزش واقعی خود پی خواهيم برد و رنج احساس بیارزش بودن و ناقص و معيوب بودن را نابود خواهيم کرد و با کمک يکديگر به رشد فکری و روانی خواهيم رسيد. تنها در اين صورت از دختربچهای غمگين به زنی مستقل و بالغ تبديل خواهيم شد.